دیروز جلسه ی ۵ نفره ی قلمچی بود.یه مادری تنها شرکت کرده بود و کنار من نشسته بود.
بعد از جلسه که با هم صحبت کردیم،پرسیدم چرا دخترش نیومده؟ گفت دخترم خیلی استرس داره، موند خونه که درس بخونه.دخترم میگه باید روزی۱۶ساعت درس بخونم تا موفق بشم،کلاس هم میره،میخواد خوابش رو کم کنه،از۱۰شب تا ۲ صبح بخوابه فقط!!
من خیلی با اون خانوم صحبت کردم و دوستای وبلاگیم رو مثال زدم که هیچ کدوم روزی۱۶ ساعت نخوندن ولی موفق شدن و رشته و دانشگاه خوبی قبول شدن.
گفتم من نمیگم درس نخونه ولی مفید بخونه،۶ ساعت مطالعه ی مفید از ۱۶ ساعت مطالعه ی خسته کننده بهتره.گفتم بهتره تو این سالِ حساس، خوابش رو بهم نزنه و فقط کنترلش کنه که بیشتر از ۸ ساعت نشه.
گفتم درسته من فعلا به هدفم نرسیدم ولی تو این سال ها،با مشاورای مختلفی صحبت کردم و تجربه های بچه های موفق رو هم شنیدم.
خلاصه که شمارمو بهش دادم قرار شد با دخترش صحبت کنم.
حالا این وسط یه دختری هم هی مزه می پروند و از حرفای من ایراد می گرفت، منم ترازشو پرسیدم با افتخار گفت۴۰۰۰!!!
گفتم عزیزم پس هنوز مونده که به حرفای من برسی(حسابی کنف شد)
همین دختره که مزه می پروند هی میگفت من خانوادم میگن پزشکی ولی من ژنتیک دوست دارم،گفتم تو اول رتبه بیار بعد به اینا فکر کن.
همشم می گفت من سهمیه ۲۵درصد دارمتیزهوشان درس خوندم
+فکر کنم این با تراز۴۰۰۰سال بعد جزو رتبه های برتر بشه،با این سهمیه اش
درباره این سایت