اگه این سوال رو ازم بپرسید میگم بستگی داره.
یه روزهایی که میری تو پیله ی تنهاییت و نمیخوای کسی کنارت باشه، غربت خوبه. روزهایی که با شهر و فرهنگش آشنا میشی خیلی خوبه، مثل یه دنیای جدیده که هی کشفش می کنی و تموم نمیشه.
اما نگم از بقیه ی روزها
روزهایی که مریض میشی و همسرت هم سرکاره و کسی نیست برات سوپ داغ بیاره و ازت پرستاری کنه روزهایی که دلت خونه ی بابا رو میخواد و نمیتونی بری، فقط زل میزنی به تقویم و روزهای ندیدنشون رو میشماری. روزهایی که زنگ میزنی و میفهمی آدمای خوب زندگیت مهمونی دورهمی گرفتن و دلت پر میکشه برای دیدن تک تکشونروزهایی که کمک لازم داری و کسی کنارت نیست وقتی کم میاری و دنبال شونه های پدرت و آغوش مادرت می گردی و چیزی جز سر زانوهات نصیبت نمیشهوقتی به تو و همسرت ظلم میشه و کاری ازت برنمیاد جز غصه خوردن.
وقتی تو غربت باشی، تقویم رو میذاری جلوت و برنامه ریزی میکنی که کی بری دیدن خانوادت
وقتی تو غربت باشی به همه ی دوستات که آخرهفته ها جمع میشن خونه ی پدریشون حسودیت میشه.
وقتی تو غربت باشی یه روزهایی هیچ جایی رو نداری که بری، هر کدوم میشینید یه گوشه و با بغض زل میزنید به عکس عزیزاتون.
وقتی تو غربت باشی با رفتن هر مهمون ، چشمات پر میشن و انگار تیکه ای از قلبت هم باهاشون میره.
وقتی تو غربت باشی باید قوی باشی، انقدر قوی که وقتی پشت گوشی صدای پدر و مادرت رو میشنوی بغضت رو قورت بدی و بگی همه چیز خوبه. یا وقتی بعد از چند ماه می بینیشون، حواست باشه که نفهمن چقدر از دوریشون اذیت شدی و اشک هات رو یواشکی تو اتاق بریزی.
غریب که باشی، یه روزهایی تو اوج خوشی، بغض میکنی و دلت میگیره
امروز دقیقا 40 روزه ندیدمشون، تقویم آبان رو گذاشتم روبروم و با ذوق برای دیدنشون برنامه ریختم ظهر به همسرم زنگ زدن و همه ی برنامه هام بهم ریخت حالا با یه بغض سنگین زل زدم به تقویم و میگم: خدایا درستش کن
درباره این سایت