امسال، اولین محرمی هست که تو شهر غریبم. چند شب اول چون کسی رو نمی شناختم تمایلی برای هیئت رفتن نداشتم و خونه موندم.

بعد چند روز، یکی از همکارای همسرم زنگ زد که خانوادگی با هم بریم هیئت، همین یخ منو برای بیرون رفتن شکست.

اینجا هر قومیتی هیئت جداگونه داره و به زبون خودشون عزاداری می کنن. اون شب هیئت لرها رفتیم ولی چون نوحه ی لری می خوندن من خیلی متوجه نمی شدم واسه همین از شبای بعد تقسیم شدیم و همسری رفت هیئت لرها و منم رفتم هیئت ترک ها:)

شب اول که رفتم هیئت ترک ها، خیلی احساس تنهایی می کردم چون نه کسی رو می شناختم و نه بلدم ترکی حرف بزنم و اونجا حتی بچه ها هم ترکی حرف می زدن.

ولی انگار دعاهای پارسالم برآورده شدن و من به طرز عجیبی الان با 90درصدشون دوستم:)))

دیگه عادت کردن که با من ترکی حرف بزنن و فارسی جوابشونو بدم.

دیشب مراسم نبود ولی همه مون رفتیم هیئت و تا 12شب حرف زدیم با هم، هیچ کدوم دوست نداشتیم برگردیم خونه:)

کاش این شبا بازم ادامه داشت

پارسال یکی از بزرگترین آرزوهام پیدا کردن دوست بود و حالا؟ یه عالمه دوست تو سن های مختلف دارم.خدایا شکرت،بوس بوس:**

+ اینجا یه رسم خوبی که دارن اینه که صبحونه ی نذری میدن و ما به این بهونه، از 8 صبح با همیم:)

++تو همه ی لحظه ها یادتون بودم و براتون دعا کردم.

+++امروز یکم قالبو دستکاری کردم ولی بیشتر از این نتونستم درستش کنم، هر کی میتونه کمکم کنه فونتو عوض کنم.

همزمان هم دارم آرشیو رو تکمیل میکنم، دونه دونه عکس ها و لینک ها رو به پستا اضافه می کنم و اونایی که ناقص منتقل شدن رو کامل می کنم، ولی چقدر سخته:(

بعدا نوشت: یه دنیا ممنونم ازBکمپلکس عزیز که کمک کرد فونت رو درست کنم:))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کانون آگهی و تبلیغاتی نصرت Matt دانش کمپ خرید ملک در آنکارا آواز عاشقانه ی ما ،درگلو شکست... Carolyn روزانه سه لاور مجموعه بازی های نینی