+حقیقتا هیچوقت نمیتونستم زندگیِ امروزم رو تصور کنم، هیچوقت فکر نمیکردم بمونم پشت کنکور اون هم این همه مدت.
دروغ چرا، حسودیم میشه به همه اونایی که با پول پزشکی میخونن، میرن خارج از کشور و به رویاشون میرسن.
+حس می کنم افسردگی دارم، برای همه کار بی حسم و انگار نه انگار که کنکور نزدیکه . دوست ندارم هیچکس رو اطرافم ببینم، میخوام تنها باشم فقط:(
از وضع خودم راضیم؟ اصلا.
خودمو دوست دارم؟ خیلی کم.
چقدر جای یه دوست تو زندگیم خالیه، چقدر دلم کسی رو میخواست که الان برم کنارش و زار بزنم و درددل کنم.
+متنفرم از همکلاسی قدیمی که هر سال اینموقع پیام میده و میگه امسال برو دیگه نمون و خودش چی میخونه؟ شبانه:| و تنها افتخارش اینه که دوست پسرش پزشکی میخونه :||
الانم چون خانواده ی دوست پسرش فرمودن شهر دانشگاهیت خوب نیس، میخواد دوباره کنکور بده تا نزدیک تهران قبول شه و به من پز میده:| ای خداااااااا
متنفرم از کنکوووور از این نظام آموزشی مسخره که داره عمرمو میخوره.
حالم بده بده بده بده.دوست دارم گریه کنم ولی حتی نمیتونم بغض کنم:(
+دیشب کارت ورود به جلسه رو گرفتم،بعدش رفتم مداد بخرم. مغازه ای که ازش مداد خریدم کنار یه امامزاده ی خیلی معروف تو این شهره، چشمم که به چراغونی امامزاده افتاد بغض کردم، گفتم تو که میدونی من تو این شهر چقدر غریب و تنهام،برام دعا کن حداقل دانشجو بشم وقتم پر بشه،حتی غر هم زدم که آخه من اینجا مهمون شهرتم، حقمه اینهمه تنهایی و ناامیدی؟ حتی تر گفتم تا کنکورمو خوب ندم پامو تو خونت نمیذارم با اینکه خیلی دوست دارم.
+برام خیلی دعا کنید، خیلی فشار رومه خیلی:'(
+بازی رو هم میبریم دیگه،گفتن نداره که.
درباره این سایت