همسرم راننده ی ماشین سنگین بود، به من گفت بیا پشت فرمون بشین تا یاد بگیری،بعد از یکم رانندگی یادمون افتاد باید جایی بره و منو خونه پیاده کرد‌. تنها بودم که داداشم اومد پیشم. مشغول صحبت بودیم که صدای ج و اومد دویدیم تو آشپزخونه و چشمتون روز بد نبینه، نمیدونم کی بادمجون رو با یه عالمه روغن رو گاز گذاشته بود، بادمجونا سالم بودن ولی کل خونه ی ما رو دوده ی سیاه گرفته بود. تند تند وسیله ها رو جمع میکردم که بشورم یهویی از تخت خوابمون یه عالمه آب اومد و بند نمیومد. خونه به گند کشیده شد.

+امیدوارم تعبیرش خیر باشه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Lisa Molly خورشید را بیدار کنیم کانال اموزش فتوشاپ پایگاه فرهنگی اطلاع رسانی شهدای دانش آموز جدیدترین مطالب مهندسی از جنس خاک سلمان خسروی آموزش بهبود و توسعه‌ی فردی روستای سیان جرقویه (امامزاده شاه چشمه)