دیشب شب بدی بود. تا ساعت دو مشغول انتخاب واحد دانشگاه همسری بودیم، ساعت دو و نیم یه دفعه درد وحشتناکی توی دلم پیچید جوری که حتی نمیتونستم صاف وایستم. گفتم صبر کنم خودش خوب میشه ولی همسری مجبورم کرد بریم اورژانس، ساعت سه وارد اورژانس شدیم ، انقدر شلوغ بود که باید تو نوبت وایمیستادی تا تخت خالی شه دکتر معاینت کنه.
دکتر یکم معاینه ام کرد و برام آزمایش و آمپول مسکن نوشت، یکم دردم بهتر شد و آزمایش دادم. ساعت چهار برگشتیم خونه تا منتظر جواب آزمایش باشیم.
ساعت پنج و نیم برای گرفتن جواب آزمایش رفتیم. آزمایش رو به دکتر نشون دادم گفت همه چیز نرماله و نه باردارم و نه مشکوک به آپاندیسیت.
گفت احتمالا شروع یه مسموییت باشه و چند تا قرص و آمپول برام نوشت.
برای تزریق هر چقدر منتظر موندیم هیچ تختی خالی نموند و رفتیم اتاق عمل تا رو تخت اونجا برام تزریق کنن:/
الان حالم بهتره ولی دلم همچنان درد میکنه و خیلی نمیتونم حرکت کنم، حس میکنم پاهام دارن از درون آتیش میگیرن:/
+واسه حالم دعا کنید،فردا همسری باید بره سرکار و من تنهام.خداکنه حالم خوب شه تا همسری خیالش راحت باشه و خودمم بتونم درس بخونم.
+دیشب کلی برای خودم گریه کردم،تو این شهر غریب دلم بابامو میخواست که نازمو بکشه و تا صبح تو بغلش باشمآخه چرا باید بابام ۶ ساعت ازم فاصله داشته باشه:(
+تیتر بخشی از آهنگ ساسی :)
درباره این سایت