خواب دیشبم انقدر عجیب بود که ترجیح میدم بنویسمش.
حسابدار یه فست فود بزرگ شده بودم،ماهی سه میلیون حقوق میگرفتم، داشتم از همسرم جدا می شدم(دلیلش رو واقعا نمیدونم ولی همه ی فامیل و خانوادم با کارم موافق بودن!!!!) یه نفر اومد خواستگاریم،۸میلیون حقوق می گرفت(من نمیدونم حقوقشو چرا انقد دقیق یادمه)
اول راضی نبودم،بعد از چند جلسه باهاش آشنا شدم و ازش خوشم اومد، خیلی شوخ طبع بود و هم شهری و هم زبون بودیم.
یه خواهر داشت،باباشم خیلی شوخ بود،مامانشم از این عشقِ طلاها بود.
باهم چت میکردیم،حتی تبلیغ هایی که پایین برنامه ی چت گوشیم میومد رو هم یادمه( نوشته بود آغاز دوره های مشاوره۸ روز دیگر،جا نمانید)
چه حس خوبی داشتم،دوسش نداشتم ولی ازش خوشم میومد، یعنی لحظه به لحظه داشتم جذبش می شدم اما حتی اسمشم یادم نیست.
حس و حالم توی خواب،خیلی برام عجیب بود.
+انقدر خوابم واقعی بود که وقتی بیدار شدم شک داشتم به همسرم زنگ بزنم چون فک میکردم داریم جدا میشیم اگه زنگ بزنم دعوام میکنه.
+فک کنم امام رضا(ع) منو طلبید
درباره این سایت